متنی از یک ناشناس

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز.

دویدن که آموختی، پرواز را بیاموز.

راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو می شوند

و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می شوند.

دویدن بیاموز چون هرچیز را که بخواهی دور است

و هر قدر که زود باشی،دیر است.

پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی،

برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم،

دویدن را از یک کرم خاکی،

و پرواز را از یک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند،

زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند.

پلنگان دویدن را یادم ندادند،

زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند،

زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند.

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت.

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید.

و درختی را که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست.

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.



نظرات شما عزیزان:

آصف هوشمند پور
ساعت8:56---6 آبان 1395
سلا خسته نباشی عالی بود مرسی

Arezoo
ساعت15:37---11 مهر 1393
alee bood matnet farnaz joooon
پاسخ:فدات عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: عمومی ، متن ادبی ، ،
برچسب‌ها: نویسنده: ناشناس , ,

تاريخ : جمعه 29 فروردين 1393 | 13:0 | نویسنده : فرناز فتح اللهی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.